Saturday, June 16, 2007

Alley !


کوچه

بي تو ، مهتاب شبي ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم ، خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه که بودم

در نهان خانه جانم ، گل ياد تو ، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد ؛

عطر صد خاطره پيچيد :

يادم آمد که : شبي با هم از آن کوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو ، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه ، محو تماشاي نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ.

يادم آمد : تو به من گفتي :

- از اين عشق حذر کن !

لحظه اي چند بر اين آب نظر کن.

آب ، آئينه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کني ، چندي از اين شهر سفر کن !

با تو گفتم : حذر از عشق ؟ - ندانم

سفر از پيش تو ، هرگز نتوانم ،

نتوانم !

روز اول ، که دل من به تمناي تو پر زد

چون کبوتر ، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم.

باز گفتم که : تو صيادي و من آهوي دشتم

تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !

اشکي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ، ناله تلخي زد و به گريخت ...

اشک در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

يادم آمد که : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندو کشيدم

نگستم ، نرميدم.

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب هاي دگر هم

نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکني ديگر از آن کوچه گذر هم ....

بي تو ، اما ، به چه حالي من از آن کوچه گذشتم

No comments: